معرفى و نقد ترجمه تفسيرى فيض‏الاسلام از قرآن كريم

پدیدآورمحمدعلی کوشا

تاریخ انتشار1388/12/26

منبع مقاله

share 1580 بازدید
معرفى و نقد ترجمه تفسيرى فيض‏الاسلام از قرآن كريم

محمد على كوشا

ترجمه تفسيرى عالمِ متقى، مرحوم سيد علينقى فيض الاسلام كه عنوان ترجمه و تفسير قرآن عظيم را دارد از ترجمه‏هاى موفق پيش از انقلاب اسلامى است كه نخست به خط زيباى نستعليق مرحوم طاهر خوشنويس در سالهاى 1347 و 1348 به صورت سه جلدى و يك جلدى در 1678 صفحه به قطع وزيرى از سوى مترجم در تيراژ بالايى در تهران انتشار يافت. چاپ جديد اين اثر بعد از انقلاب اسلامى در سال 1378 با حروفچينى جديد در تيراژ 5000 دوره از سوى انتشارات فقيه در تهران منتشر گرديده است.
ترجمه فيض الاسلام كه نزديك به چهل سال از عمر آن مى‏گذرد، از جهت دقت و انطباق با متن و رعايت نكات نحوى، ترجمه‏اى دقيق و موفق به حساب مى‏آيد، و نسبت به بسيارى از ترجمه‏هاى موجود چه بسا كم غلط‏تر باشد. اما از نظر نثر فارسى چندان سليس و روان نيست، به ويژه آنكه استعمال فراوان كلمات مترادف و نيز توضيحات غيرضرورى، از شيوايى آن كاسته است؛ گاه نقل مطالب غير لازم به اندازه‏اى است كه سبب ملال خواننده هم مى‏شود. با اين حال بايد اذعان كرد كه تقوا و طهارت روح اين مترجم با فضل و فضيلت در لابه‏لاى همه آثارش كاملاً مشهود و نمايان است.
اخلاص و عشق سرشار و علاقه استوار او به خاندان عصمت و طهارت عليهم‏السلام آثار او را در هاله‏اى از قداست و معنويت برده و او را در رديف فرهنگ‏سازان مذهبى تاريخ معاصر قرار داده است. نويسنده اين نوشتار يك بار با دقت و توجه، ترجمه تفسيرى مرحوم فيض‏الاسلام از قرآن كريم را از آغاز تا پايان مطالعه و ارزيابى كرده و موارد قوت و ضعف آن را - در حيطه اطلاع و آگاهى خويش - يادداشت نموده كه اينك در طى اين مقاله در معرض آرا و انظار قرآن‏پژوهان قرار مى‏گيرد. اميد است اين مقاله در بهبود عرضه بهتر اين اثر در چاپهاى بعدى آن، مؤثر و كارساز واقع شود و دست‏اندركاران نشر آثار آن مرحوم، آن را به شكلى منقّح، با اسلوب روز و به‏دور از هرگونه حشو و زوايد، با ويرايشى رسا و گويا به جامعه فرهنگى عرضه بدارند.

نقاط قوت

از جمله موارد قوت اين ترجمه، عرضه معادلهاى مناسب براى واژه‏هاى قرآنى در بيشتر موارد، برگرداندن درست ضماير به مرجعشان، و دقت در تركيب ادبى و نحوى آيات است كه از پايه‏هاى اصلى فنّ ترجمه است. مترجم، جملاتى را كه بايد به تأويل مصدر برود به خوبى مورد توجه قرار داده است؛ مانند اين آيه: أَنْ تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ (بقره/280) «صدقه دادن و بخشيدن براى شما بهتر است». او در همه جا كلمه «حتّى» را بر خلاف كسانى كه به «مگر» ترجمه كرده‏اند، به «تا» ترجمه كرده كه درست آن هم همين است؛ و نيز «حكيم» را «درستكار» ترجمه كرده كه در مورد خداوند «درستكار» يا «استواركار» بهتر و مناسب‏تر از كلمه «فرزانه» است. با اين همه، ترجمه «اهل كتاب» به «كتابداران» كه مكرر در ترجمه او آمده، اگرچه تعبيرى نسبتاً بديع است ولى مناسب نيست؛ چون «كتابداران» در عرف اجتماعى امروز، چيز ديگرى است كه مفهوم «اهل كتاب» را آن گونه كه در قرآن آمده است نمى‏رساند.
موارد زير از جمله موارد قوت اين ترجمه به شمار مى‏آيد:

الف - حمد، 7:

صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلاالضّالّينَ
«راه كسانى كه نعمت به آنها دادى، آنها كسانى نيستند كه مورد غضب و خشم واقع شدند، و نه كسانى كه گمراهانند».
توضيح: در ميان مترجمان پيش از انقلاب اسلامى، فقط مرحوم علاّمه شيخ ابوالحسن شعرانى و مرحوم سيدعلينقى فيض الاسلام اين آيه را صحيح ترجمه كرده‏اند. وجه صحت اين ترجمه اين است كه كلمه «غَيْرِ» بَدَل از ضمير «هُمْ» در «عَلَيْهِمْ» است. بنابراين گروه «أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» نه مغضوبند و نه ضالّين، نه اينكه سه گروه در عرض هم تصور شوند كه ما مشمول گروه اول بشويم ولى مشمول گروه دوم و سوم نشويم؛ بلكه مراد اين است كه ما مشمول گروه «أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» شويم؛ همان گروهى كه ويژگيهاى گروه دوم و سوم در آنها راه ندارد.

ب - بقره، 2:

ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ
«آن كتاب شكّ و شبهه‏اى در آن نيست (چون خطا واشتباه در آن راه ندارد) براى پرهيزكاران راهنماست».
توضيح: در اين ترجمه كه «ذلك» مبتدا و «لا رَيْبَ فيه» به عنوان خبر آن آمده با توضيحى كه درون پرانتز ذكر شده، مفهوم آيه به خوبى انعكاس يافته است، در حالى كه ترجمه بسيارى از مترجمان از اين آيه دقيق نيست.

نقاط ضعف

1 - نخستين مورد ضعف اين ترجمه، به كارگيرى كلمات مترادف در سرتاسر اين اثر است كه در اينجا فقط به نمونه‏هاى اندكى از آنها اشاره مى‏شود، از جمله:
«سبكمغزان و كم‏خردان»، «تعقّل نمى‏كنند و نمى‏انديشند»، «توبه و بازگشت»، «عهد و پيمان»، «پند و اندرز»، «ظنّ و گمان»، «علم و دانش»، «بيرون و آواره»، «حقّ و درست»، «فضل و احسان»، «ايمان آوردن و گرويدن»، «كفّار و ناگرويدگان»، «اكراه و به زورداشتن»، «مشرق و جاى طلوع و آشكار شدن»، «مغرب و جاى غروب و پنهان شدن»، «طعام و خوردنى»، «شراب و نوشيدنى»، «ضلالت و گمراهى»، «جهالت و نادانى»، « معلّم و دانسته شده»، «دين و آيين»، «معبود و پرستيده شده»، «وصيت و سفارش»، «طهر و پاكى»، «قصد و آهنگ»، «لغو و بيهوده»، «فكر و انديشه»، «حيات و زندگى»، «حكيم و درستكار»، «كتاب و نوشته»، «صدق و راستى»، «طعام و خوراك»، «رحمت و مهربانى»، «يقين و باور»، «تقصير و كوتاهى»، «حلال و روا»، «ملّت و آئين»، «صبغه و رنگ»، «ادراك نمى‏كنيد و درنمى‏يابيد»، «رشك و حسد»، «منع و بازداشت»، «علامت و نشانه»، «حجّت و دليل»، «خير و نيكى»، «مخلوق و آفريده»، «كيفيت و چگونگى»، «مقاله و گفتار»، و... حتّى در مواردى تا شش واژه مترادف ذكر گرديده است؛ مثلاً در ترجمه آيه: إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِى الأَرْضِ (يونس/83) آمده است: «البته فرعون در زمين غالب و چيره و مقتدر و توانا و متكبّر و گردنكش بود.» البته اين گونه پردازشهاى قلمى در قالب ذكر الفاظِ مترادف در مقام تفسير و يا احياناً خطابه ممكن است موجّه باشد، ولى در مقام ترجمه نه تنها شيوا و هنرمندانه نيست كه نزد اديبان از مصاديق حشو قبيح به شمار مى‏رود.
2 - دومين مورد ضعف اين ترجمه تفسيرى، توضيحات غيرلازم و احياناً مخلّ به مفهوم آيه، و يا تخصيص‏هاى نابجا در مفهوم عام آيه است، از جمله:

الف - بقره، 42:

وَلا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ
«و حق و درستى را (كه در توراة بيان شده) بباطل و نادرستى آميخته و درهم مسازيد (چون مى‏گفتند:ما مى‏دانيم محمّد (ص) پيامبر است و على (ع) وصىّ او ليكن تو آن پيغمبر نيستى و نه على آن وصى بلكه پانصد سال ديگر خواهند آمد) و حق و درستى (نبوت اين پيغمبر و امامت اين وصى) را پنهان ننمائيد در حاليكه شما مى‏دانيد (اين پيغمبر و وصى او حق و درست است)[1]».
همان گونه كه روشن است، اين آيه به طور كلى حق پوشى و كتمان حق را نهى كرده است، اما مرحوم فيض الاسلام، اين مفهوم كلى و عام را به نبوت پيامبر و امامت على محدود ساخته است؛ در صورتى كه كتمان نبوت و امامت تنها مصداقى از كتمان حق است نه همه آن. و اصولاً در اين آيه و آيات قبل و بعد آن، سخن و اشاره‏اى درباره امامت به ميان نيامده است و اگر دليل مترجم بر نقل چنين مطلبى شأن نزول آيه باشد، در كتب تفسير چنين شأن نزولى ذيل اين آيه ذكر نشده است. آرى در تفسير مجمع البيان در توضيح اين آيه آمده است: لا تكتموا صفة النبى (ص) فى التوراة و انتم تعلمون أنه حق. يعنى ويژگى پيامبر(ص) راكه در تورات آمده كتمان نكنيد در حالى كه شما خود مى‏دانيد كه او حق است. ولى در اينجا سخنى درباره امامت و وصايت على(ع) گفته نشده است. اصولاً چگونه ممكن است يهوديانى كه آن زمان اصل نبوت رسول گرامى اسلام(ص) را پذيرا نبودند، درباره امامت و وصايت على(ع) سخن به ميان آورده و يا آن را انكار كرده باشند؟! طبيعى است وقتى كه آنها اصل را نپذيرند، ضرورتى ندارد كه سخنى از فرع به ميان آورند. بنابراين توضيحى كه مترجم در اين باره آورده و چنين وانمود كرده كه گويى آيه شريفه در اين باره نازل شده است هيچ ارتباطى با آيه ندارد.

ب - بقره، 47:

يا بَنى إِسرائيلَ اذْكُروا نِعْمَتِى الَّتى أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنّى فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمينَ
«اى بنى اسرائيل (فرزندان يعقوب) نعمت مرا كه به شما عطا كردم (موسى و هارون را فرستادم و آنان پيشينيان شما را بنبوّت حضرت محمّد(ص) و امامت حضرت على(ع) راهنمائى نمودند) ياد كنيد (شكرش را بجا آوريد) و ياد كنيد كه من (بوسيله ولايت و دوستى محمّد و آل محمّد عليهم السلام پيشينيان شما را بر جهانيان (مردم زمان ايشان) برترى دادم».
آيا واقعاً مراد آيه از تفضيل بنى اسرائيل بر مردم زمانشان، ولايت و دوستى محمد و آل محمد بوده كه آن روزها در ميان بنى‏اسرائيل حضور عينى و خارجى نداشته‏اند؟! آيا مردم زمان نزول قرآن چنين چيزى را از اين آيه مى‏فهميدند كه مرحوم فيض الاسلام فهميده است؟! آيا چنين تفسيرى تحميل عقيده‏اى خاص بر آيه نيست؟!

ج - بقره، 81:

بَلى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصحابُ النّارِ
«آرى چنين نيست كه گفتند بلكه هر كس (از يهود و غير ايشان گناه كرد (براى خدا شريك قرار داد و به نبوّت محمد(ص) و ولايت على (ع) و يازده فرزند او (ع) نگرويد) و گناهش گرداگرد او را فرا گرفت آنان اهل آتش (دوزخ)اند كه در آن جاويد خواهند بود».
مترجم در اينجا نيز در شرح خود، مفهوم كلى آيه را ناديده گرفته و با ذكر مصداق خاص مورد نظر خويش به نوعى مفهوم آيه را محدود ساخته است؛ در صورتى كه سخن در اين آيه بر سركسب گناه و ارتكاب آن است نه چيز ديگر.

د - بقره، 143:

وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيكُمْ شَهيداً
«و ما همچنان شما (ائمه معصومين: اميرالمؤمنين و يازده فرزندش عليهم السلام) را امّت و گروه باعدالت و دادگرى (يا برگزيده) گردانيديم تا (روز قيامت) بر (اعمال و كردار) مردم گواهان باشيد و پيغمبر(ص) بر (عصمت و طهارت) شما گواه باشد».
در اينجا نيز مترجم كلى بودن مفهوم آيه را ناديده گرفته و مصداق آيه را تنها ائمه معصومين عليهم السلام دانسته است. روشن است كه اين گونه تفسير، نه مقبول عالمان تفسير در دنياى اسلام است و نه با اهداف و روح كلى قرآن سازگار است. آيا در زمان نزول اين آيه، مخاطبان قرآن همان را فهميده‏اند كه مرحوم فيض از آيه فهميده است؟! آيا واقعاً مراد از «امّت وسط» منحصراً اميرالمؤمنين و يازده امامى بوده‏اند كه در زمان نزول اين آيه، نه نفر آنان هنوز به دنيا نيامده بودند؟! يا نه، مراد از آيه به طور كلى «امّت اسلامى» در طول تاريخ تا روز قيامت است كه در همه زمانها و مكانها به عنوان «امّتى ميانه»، «معتدل» و «به دور از افراط و تفريط» بايد الگوى جهانيان باشند، چنان كه رسول خدا(ص) الگوى آنهاست. قطعاً مراد آيه شريفه شقّ دوم است؛ و اين جملات هرچند اِخبارى است امّا مفهوم انشايى دارد. يعنى امّت اسلامى و پيشوايانش بايد امّتى ميانه و معتدل باشند.

ه - اعراف، 107:

فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِىَ ثُعْبانٌ مُبينٌ
«سپس موسى عصا و چوبدستش را (بر زمين) انداخت ناگهان اژدهايى (مار بسيار بزرگ) گشت (كه گفته‏اند: گنبد و بارگاه فرعون را ميان دو فكّ و زنخ خود گرفت، مردم گريختند، و فرعون از تخت برخاسته از ترس تغوّط نموده و سرگين انداخته و گريخت و بخانه رفت و فرياد زد اى موسى من به تو ايمان آوردم آنرا بگير، موسى آنرا گرفت باز عصا و چوبدستى شد)».
پر واضح است كه نقل اين گونه مطالب اساطيرى و دور از واقعيت خارجى و حتى خلاف خود قرآن كريم، هرگز برازنده ساحت ترجمه و تفسير قرآن نيست. صرف نظر از اوصاف افسانه‏اىِ چنان اژدهايى كه در اين نقل آمده، چرا موسى در اينجا ايمان آوردن فرعون را نپذيرفته است؟ مگر اصل وقوع چنين معجزه‏اى جز براى گرويدن فرعون بوده، و مگر نه اين است كه قرآن مى‏گويد: فرعون تنها به هنگام غرق شدن اظهار ايمان كرد و تا پيش از آن به سركشى و تباهى مى‏پرداخت؟ حتّى إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ الَّذى آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسرائيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسلِمينَ. آلآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَ كُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدينَ (يونس / 90-91) «تاچون غرقاب او را بگرفت، گفت: ايمان آوردم كه خدايى نيست مگر آن كه فرزندان اسرائيل به او ايمان آوردند و من از تسليم شدگانم. آيا اكنون؟! و حال آنكه پيش از اين نافرمانى كردى و از تباهكاران بودى».

و- مريم، 96:

إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلوا الصّالحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحمنُ وُدًّا
«محقّقاً آنان كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‏اند زود باشد كه خداى بسيار بخشنده محبّت و دوستى (اميرالمؤمنين و يازده فرزندش صلوات اللّه عليهم اجمعين) را براى ايشان (در دلهاشان) قرار دهد».
مراد آيه شريفه اين است كه ايمان و عمل صالح سبب مى‏شود كه آدمى محبوب القلوب ديگران واقع شود؛ يعنى ايمان و عمل صالح هر انسانى اقتضاى اين را دارد كه خداوند رحمان، مهر و محبت چنين كسانى را در دلهاى مردمان بيندازد. در نيتجه، آنها آثار ايمان و عمل صالح خود را به صورت محبوبيت روزافزون خويش در دلهاى ديگران خواهند ديد. در واقع، مهر و محبوبيت آنها در دلهاى ديگران، به حكم سنت الهى بازتاب همان ايمان و عمل صالح خودشان است. مترجم علاوه بر محدود ساختن مفهوم كلى و عام آيه و تخصيص دادن آن به اميرالمؤمنين و يازده فرزندش، اصولاً مراد آيه را معكوس تفهيم كرده است.

ز- احقاف، 15:

وَ وَصّينَا الإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحساناً
«آدمى را (امام حسين صلوات اللّه و سلامه عليه) را وصيت و سفارش نموديم به اينكه پدر و مادر خود نيكوئى كند نيكوئى كامل و رسا».
الف و لام جنس يا استغراق در كلمه «الانسان» گوياى آن است كه مراد از انسان، جنس انسان و به طور كلى، همه بنى نوع بشر است كه تك تك آنها مشمول سفارش اين آيه شريفه هستند و بايد به پدر و مادر خويش نيكويى روا دارند. ولى مترجم، مصداق آن را فقط امام حسين(ع) دانسته است! در صورتى كه خود ايشان در آغاز تفسير همين سوره يادآور شده‏اند كه سوره احقاف در مكه معظمه بر پيغمبر اكرم(ص) نازل شده است؛ يعنى زمانى كه هنوز على و فاطمه عليهما السلام ازدواج نكرده بودند و فرزندى از آنها به دنيا نيامده بود!
3 - سومين مورد ضعف اين ترجمه مربوط به جنبه‏هاى ادبى و احياناً تفسيرى آن است، از جمله:

1 - حمد، 5:

إِيّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّاكَ نَسْتَعينُ
«بس تو را مى‏پرستيم و بس از تو يارى مى‏خواهيم».
اشكال: كلمه «بس» در فارسى، در دو معنى استعمال شده است: 1 - به معناى «بسيار» 2 - به معناى «فقط»، با اين توضيح كه اگر در اول جمله بيايد به معناى «بسيار» است، مانند:

در عهد تو اى نگار دلبند
بس عهد كه بشكنند و سوگند
(سعدى، قسمت ترجيعات)
كاروان رفت و تو در خواب و بيابان در پيش
وه كه بس بى‏خبر از غلغل چندين جرسى
(حافظ)
ز بس غارت و كشتن و تاختن
سر از باد توران برافراختن
(فردوسى)
و اگر در آخر جمله بيايد به معناى «فقط» است، مانند:
هنر نزد ايرانيان است و بس
ندارند شير ژيان را به كس
(فردوسى)

ره رستگارى همين است و بس
فرستاد شيرين به شيروى كس
(فردوسى)
اميد و هراسش نباشد زكس
بر اين است بنياد توحيد و بس
(سعدى، گلستان)
كه صواب اين است و راه اين است و بس
كى زند طعنه مرا جز هيچكس
(مولوى)
حافظ وظيفه تو دعا كردن است و بس
در بند آن مباش كه نشنيد يا شنيد
(حافظ)
با توجه به توضيحات فوق، ترجمه صحيح آيه چنين است: «تو را مى‏پرستيم و بس، و از تو يارى مى‏جوييم و بس.» اما آن گونه كه مرحوم فيض الاسلام ترجمه كرده و كلمه «بس» را در آغاز جمله آورده، معناى آيه چنين مى‏شود: «بسيار تو را مى‏پرستيم و بسيار از تو يارى مى‏جوييم.» كه قطعاً مراد آيه چنين نيست.

2 - بقره، 21:

يا أَيُّهَا النّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذى خَلَقَكُمْ وَالَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ
«اى مردم پروردگار خود را بپرستيد اوست كه شما و پيشينيان شما را آفريده در حاليكه اميدوار باشيد كه پارسا و پرهيزگار شويد».
اشكال: اولاً، تعبير «اوست» در اين ترجمه زايد است، زيرا در متن فقط «الَّذى» آمده نه «هو الذى».
ثانياً، بنابر قول راجح «لعلَّكم تتّقون» جمله حاليه نيست، بلكه «كُمْ» اسم «لَعَلَّ» و جمله «تتقون» ـ كه مركّب از فعل و فاعل و محلاًّ منصوب است ـ خبر «لعلّ» است. اين آيه مشتمل بر پنج جمله است كه هيچ كدام محلّى از اعراب ندارند؛ چون دو جمله اول استينافيه، و سوم و چهارم صله، و پنجم نيز استينافيه است. بنابراين ترجمه صحيح آيه چنين است:
«اى مردم، پروردگارتان را بپرستيد، همو كه شما و كسانى را كه پيش از شما بودند آفريد، باشد كه پرهيزگار شويد».

3 - بقره، 63:

وَ إِذْ أَخَذْنا ميثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوّةٍ
« (يادآوريد) هنگامى كه از شما عهد و پيمان گرفتيم و كوه طور را بالاى سرتان افراشتيم. پس موسى فرمود: (يا اين كوه را بر سرتان فرود آورم يا) با جدّ و كوشش فرا گيريد آنچه را كه به شما دادم».
اشكال: اولاً، گوينده «خُذُوا» خداوند است نه موسى(ع) كه مترجم پنداشته است!
ثانياً، امر «خُذوا ما آتيناكم» امر ارشادى است نه مولوى. مرحوم فيض الاسلام آيه را به گونه‏اى تفسير كرده كه گويى پذيرش دين امرى تحميلى است و اگر بنى‏اسرائيل آن را نپذيرند، شخص موسى كوه طور را بر سرشان فرود مى‏آورد!
ترجمه صحيح آيه چنين است: «و [به ياد آريد] آن گاه كه از شما پيمان گرفتيم و كوه طور را بر فرازتان افراشتيم. آنچه را كه به شما داده‏ايم به جدّ و جهد بگيريد».

4 - بقره، 123:

وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزى نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً
«بپرهيزيد از روزى (قيامت) كه كسى از ديگرى چيزى (عذابى) را دور نمى‏گرداند».
اشكال: «لا تجزى» به معنى «دور نمى‏گرداند» نيست. چنين تعبيرى شايد لازمه معناى آيه باشد ولى به عنوان معادل فارسى آن صحيح نيست. مادّه «جزى» اگر با حرف «عَنْ» بيايد به معناى «كفايت كردن» است نه چيز ديگر.
بنابراين ترجمه صحيح آيه چنين است:
«و از روزى پروا بداريد كه كسى از كسى هيچ كفايتى نكند».

5 - بقره، 135:

قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبراهيمَ حَنيفاً
«بگو: بلكه ما ملت و آيين ابراهيم را كه راه راست و دين حق است پيروى مى‏كنيم».
اشكال: «حنيفاً» حال است از ابراهيم نه از «ملّة»!
بنابراين ترجمه صحيح آيه چنين است:
«بگو: بلكه آيين ابراهيم حقگراى را [پيروى مى‏كنم]».

6 - بقره، 138:

صِبْغَةَ اللّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً
«خدا ما را به رنگى (به فطرت و دين اسلام) رنگ كرده است، و كيست نيكوتر از خدا براى رنگ‏آميزى».
اشكال: اين ترجمه با متن منطبق نيست. «صبغة» منصوب به فعل مقدّر «إِتَّبِعُوا» يا امثال آن است. ترجمه مرحوم فيض الاسلام معادل «صَبَغَنا اللّهُ صِبغَةً» است و حال آنكه آيه «صِبْغَةَ اللّهِ» است.
بنابراين ترجمه صحيح آيه چنين است:
«رنگ خداى را [برگزينيد] و كيست خوش‏نگارتر از خدا؟»
توضيح: مراد از رنگ خداى، دين خدا و يا صفات اوست.

7 - بقره، 155:

وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَى‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الأموالِ وَ الأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ
«و هر آينه ما شما را بيازماييم بچيزى از ترس و بيم و گرسنگى و نقصان و كم شدن دارائيها و نقصان جانها و كم شدن ميوه‏ها».
اشكال: «انفس» جمع نفس، در اينجا به معناى «جان» نيست. و نيز در ترجمه «كُلُّ نَفْسٍ ذائقَةُ الْمَوْتِ» (آل عمران / 185) نمى‏توان گفت: هر جانى مرگ را مى‏چشد، بلكه بايد گفت: هر كسى مرگ را مى‏چشد.
در آيه مورد بحث نيز نقص در اموال و اشخاص مقصود است نه نقص در اموال و جانها، و اساساً نقص در جانها معنى ندارد، زيرا جانها كم نمى‏شوند بلكه جاويدند. بنابراين ترجمه صحيح آيه چنين است:
«شما را به اندك چيزى از ترس و گرسنگى و كاستى در مالها و كسان و ميوه‏ها بيازماييم».
توضيح: كلمه «نفس» كه جمع آن «انفس و نفوس» در قرآن آمده معادل فارسى آن «خود»، «كس»، «شخص» و «فرد» است و تنها در چند مورد محدود به معناى «روح»، «جان» و «روان» مى‏آيد؛ مانند:
وَلا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللّوّامَةِ (قيامت / 2)
يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ المُطْمَئِنَّةُ (فجر / 27)
وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّيها (شمس / 7)
بر اين اساس، فى المثل ترجمه صحيح آيه «إِنَّ اللّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤمنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ» (توبه / 111) چنين است: «به راستى خداوند، از مؤمنان، خودشان و مالهايشان را خريده است به بهاى اينكه بهشت براى آنان باشد». اين آيه علاوه بر شهيدان، شامل حال تمام كسانى كه در راه خدا جنگيده‏اند و سالم و يا مجروح از جنگ برگشته‏اند نيز مى‏شود، و اين طور نيست كه تعبير به «انفس» در اين آيه و امثال آن به معناى «جانها» باشد كه تنها معناى «ازهاق روح از بدن» از آن ارائه شود، و در نتيجه فقط شامل حال شهيدان گردد نه ديگر مجاهدان زنده راه حق. اصولاً، گاه انسان با مال و ثروتش در راه خدا جهاد مى‏كند، و گاه تنها خود به جنگ مى‏رود و مى‏رزمد، و گاه نيز هر دو را، يعنى هم مال و ثروت و هم تمام قوا و نيروى خود را در ميدان جنگ به كار مى‏گيرد، و اينجاست كه بذل انفس و اموال تحقق پيدا مى‏كند؛ خواه در اين راه كشته شود و يا پس از پيكار زنده بماند.

8 - بقره، 256:

فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطّاغوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللّهِ فَقدِ اسْتَمْسَكَ بِالعُروَةِ الْوُثْقى لاَانْفِصامَ لَها
«پس كسيكه بطاغوت يعنى بهر معبود و پرستيده شده‏اى جز خدا كافر شود و بخدا ايمان آورد تحقيقاً بدسته محكم و استوار چنگ انداخته كه گسيختن و جداشدن براى آن نيست».
اشكال: «وثقى» مؤنث «اوثق» و صيغه تفضيل است كه معادل آن در فارسى بالفظ «تر» و «ترين» مى‏آيد. بنابراين ترجمه صحيح آيه چنين است:
«پس هر كه به طاغوت كفر ورزد و به خدا ايمان آورد، به راستى به استوارترين دستاويز چنگ زده كه گسستن براى آن نيست.»
توضيح: «طاغوت» به معناى هر طغيانگر و سركش در مقابل خدا و دين او، و نيز ستمگر، شيطان و بت استعمال شده است.

9 - آل عمران، 7:

وَ ما يَعْلَمُ تَأويلَهُ إِلا اللّهُ وَالرّاسِخونَ فِى العِلْمِ يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ مايَذَّكَّرُ الاّ أولُواالألْبابِ
«در حالى كه (كسى) جز خدا و راسخون يعنى استواران و توانايان در علم و دانش (پيغمبر و ائمه معصومين صلوات الله عليهم اجمعين) تأويل و معنى آيات متشابه را نمى‏داند (خواننده قرآن چون باينجا: و الراسخون فى العلم رسيد بايد وقف نمايد، زيرا اگر پس از خواندن و مايعلم تأويله الا اللّه وقف نمود و گفت: و الراسخون فى العلم يقولون تا آخر معنى آن اين است كه پيغمبر اكرم بمراد و مقصود بيشتر آيات كه بر آن حضرت فرستاده شده آگاه نباشد در حاليكه فرود آمدن قرآن براى آنستكه مردم از آن بهره‏مند گردند و اگرچه به بيان پيغمبر و اوصياء آن بزرگوار باشد، پس اگر معنى آيه‏اى را جز خدا كسى نداند فرستادن آن لغو و بيهوده خواهد بود، چون كسى از آن سود نخواهد برد و خداى تعالى منزّه و پاك است از اينكه بيهوده آيه‏اى بفرستد، پس از آن) راسخون در علم (كه معنى حقيقى متشابه را مانند محكم دريافته‏اند) مى‏گويند: ما بمتشابه ايمان آورده و گرويديم، همه آيات متشابهات و محكمات از نزد پروردگارمان (فرستاده شده) است و جز خردمندان (راسخون در علم و پيروانشان در آيات خدا) تفكر و انديشه نمى‏كنند».
اشكال: اين كه مرحوم فيض الاسلام گفته است: «در راسخون فى العلم بايد وقف نمايد» هيچ يك از قراء سبعه و عشره و غير آنان چنين «بايدى» را نگفته‏اند، و حتى در هيچ يك از قرآنهاى چاپ ايران و غير ايران هم روى كلمه «فى العلم» علامت وقف گذاشته نشده است. ولى روى كلمه «اللّه» در «وَ ما يَعْلَمُ تَأويلَهُ إِلاّ اللّهُ» علامت سجاوندى «قلى» گذاشته شده، كه نشانه جايز بودن وقف است يعنى اَوْلى و بهتر است كه در آنجا وقف شود.
ناگفته نماند كه بيشتر مفسران شيعه واو در «والراسخون» را عاطفه گرفته‏اند تا علم به تأويل قرآن هم شامل راسخون در علم بشود. اما گروهى از جمله علامه طباطبايى در تفسير گرانسنگ الميزان، جلد 3، صفحه 27 گفته است: «فظاهر الكلام أن الواو للاستيناف» يعنى ظاهر كلام الهى نشانگر اين است كه در اينجا واو استيناف باشد نه عاطفه. به نظر مى‏رسد حق با علاّمه طباطبايى است و عاطفه گرفتن واو خلاف ظاهر است و با مبانى ادبى آيه سازگار نيست، مگر اينكه براى توجيه آن خود را به تكلف بيندازيم.
بزرگ‏ترين اشكال در عاطفه دانستن واو اين است كه در آن صورت عبارت «يقولون آمنّا به كلّ من عند ربّنا» شامل خدا و راسخان در علم هر دو مى‏شود، كه نتيجه آن اين است كه خداوند نيز داراى پروردگارى است كه به آنچه از جانب او نازل گشته ايمان دارد! آيا قائلان به عاطفه بودن واو در اينجا به لوازم قولشان انديشيده‏اند؟! آرى، بر همين اساس است كه مفسر دقيق و اديبى چون علامه طباطبايى مى‏گويد: واو در اينجا براى استيناف است نه عاطفه. ضمناً مراد از اينكه «تأويل متشابهات را جز خدا هيچ كس نمى‏داند» اين نيست كه معناى متشابهات را كسى جز او نمى‏داند، بلكه معناى آيات متشابه براى كسانى كه آنها را به محكمات قرآن عرضه كنند روشن است. فقط تأويل[2] آنها يعنى مصاديق خارجى و حقيقت آنها بر كسى جز خدا معلوم نيست؛ همان طورى كه اصل وجود خداوند قطعى و يقينى است، اما حقيقت ذات او بر همگان حتى انبيا و ائمه معصومين و اولياى الهى مكتوم و پوشيده است. اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه 91 نهج البلاغه مى‏فرمايد: «بدان كه راسخان در علم كسانى هستند كه اعتراف به وجود غيب محجوب، آنها را از ورود به مباحثى كه در حجابند، بى‏نياز ساخته و خداوند در كتاب خويش اين اقرار آنان را تحسين مى‏كند».
علامه طباطبايى پس از بحث مفصلى درباره مفهوم تأويل و تعريف آن، به اين نتيجه رسيده است كه نفىِ دانستن تأويل متشابهات از غير خدا، مانند نفى علم غيب، به معناى استقلالى آنهاست؛ وگرنه خداوند برخى از چنان علمى را به كسانى كه شايسته‏اند - همچون پيامبر و ائمه معصومين عليهم السلام - عطا فرموده است. به هر حال ترجمه صحيح آيه چنين است:
«وحال آنكه تأويل آن را جز خدا نمى‏داند؛ و استواران در دانش گويند: ما بدان گرويده‏ايم، همه از سوى پروردگار ما است. و [اين را] جز خردمندان ياد نكنند و پند نگيرند».
(ترجمه دكتر سيد جلال الدين مجتبوى)
يا: «با آنكه تأويلش را نداند جز خداى. و فرورفتگان در دانش، گويند: ما بدان گرويده‏ايم و سراسر از نزد پروردگار ماست. جز خردمندان، كس اندرز نگيرد».
(ترجمه دكتر ابوالقاسم امامى - ويرايش سوم)
يا: «و تأويل آن را جز خدا [كسى] نمى‏داند، و راسخان در علم مى‏گويند: به آن ايمان آورده‏ايم. همه [آن از محكم و متشابه] از نزد پروردگار ماست، و جز خردمندان پند نمى‏پذيرند».(ترجمه مسعود انصارى)
يا: «درحالى كه تأويل آن را جز خدا نمى‏داند، و آنان كه قدم در دانش استوار كرده‏اند مى‏گويند: ما بدان ايمان آورده‏ايم، همه از جانب پروردگار ماست، و جز خردمندان پند نمى‏پذيرند».(ترجمه عبدالمحمد آيتى)
ضمناً مؤلف تفسير سورآبادى، ابوالفتوح رازى، مهدى الهى‏قمشه‏اى، محمود صلواتى و طاهره صفارزاده نيز در ترجمه اين آيه «واو» را استينافيه گرفته‏اند.

10 - آل عمران، 55:

إِذْ قالَ اللّهُ يا عيسى إِنّى مُتَوَفّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَىَّ
«هنگامى بود كه خدا فرمود: اى عيسى من ميراننده توام (چون حافظ و نگهدارت منم كسى نمى‏تواند تو را بميراند) و به سوى خود (آسمان) بردارنده توام».
اشكال: «متوفّى» از مصدر «توفّى» به معناى «به طور كامل دريافت نمودن» و «كاملاً گرفتن» است نه «ميراننده».
بنابراين ترجمه صحيح آيه چنين است:
«[ياد كن] آن گاه كه خدا گفت: اى عيسى، من تمام گيرنده و بردارنده توام به سوى خود».

11 - آل عمران، 200:

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِروا وَصابِروا وَ رابِطُوا
«اى اهل ايمان صبر كنيد (و در پيكار با دشمنان اسلام) ثبات قدم و ايستادگى داشته باشيد و با (ائمه و پيشوايان دين) ربط و پيوستگى خود را محكم و استوار نمائيد».
اشكال: اولاً «صابروا» فعل امر از مصدر «مصابره» به معناى «همديگر را به صبر تشويق كردن» است و «ثبات قدم و ايستادگى» لازمه معناى مصابره است نه معناى مطابقى آن.
ثانياً «رابطوا» فعل امر از مصدر «مرابطه» به معناى «مرزدارى» و «محافظت از مرزها» است.
بنابراين ترجمه دقيق آيه چنين است:
«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، شكيبا باشيد و همديگر را به شكيبايى فرا خوانيد و مرزها را نگهبانى كنيد».

12 - انعام، 25:

وَجَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فى آذانِهِمْ وَقْراً
«و بر دلهاشان سرپوشهائى قرار داديم براى اينكه نمى‏خواهيم (معانى) آن را بفهمند و دريابند، و در گوشهاشان گرانى نهاديم (چون نمى‏خواهيم حقيقت آن را بشنوند)».
اشكال: تعبير نمى‏خواهيم كه در ترجمه و نيز در قسمت توضيح آمده مناسب با مفهوم آيه نيست. ترجمه دقيق آيه چنين است:
«و بر دلهاشان پوششها افكنده‏ايم تا آن را در نيابند و در گوشهاى آنها گرانى نهاده‏ايم.»
(ترجمه دكتر سيد جلال الدين مجتبوى)
توضيح: مراد آيه شريفه از پوشش دلها و سنگينى گوشها، عكس‏العمل و نتيجه اعمال زشت خود آنهاست كه طبق سنت الهى، دامنگير خودشان مى‏شود.

13 - انعام، 93:

وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّه كَذِباً أَوْ قالَ أُوحِىَ إِلَىَّ وَلَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَىْ‏ءٌ وَ مَنْ قالَ سأُنْزِلُ مِثلَ ما أَنْزَلَ اللّهُ
«و كيست ستمكارتر از آنكه بر خدا دروغ بست يا گفت: به سوى من وحى آمده در حاليكه بسوى او وحى و پيغام داده نشده، و كسى كه گفت: بزودى من فرومى‏فرستم مانند آنچه را كه خدا فرستاده».
تذكر: عرب، فعل ماضى را در هشت جا به معناى مضارع استعمال مى‏كند؛ چنان كه شاعر گفته است:
فعل ماضى هم، مضارع مى‏شود در هشت جا
عطف ماضى بر مضارع يا كلام ابتدا
بعد لفظ حيث، ديگر در پى موصول دان
بعد حرف شرط باشد يا مگر جمله دعا
بعد همزه سوى ماضى چونكه «اَوْ» واقع شود
نيز آن ماضى كه باشد بعد لفظ «كُلّما»[3]
در اينجا نيز فعل «افترى» و همچنين «قال» كه بعد از «اَوْ» و «من» آمده در معناى مضارع به كار مى‏رود.
بنابراين ترجمه دقيق آيه چنين است: «و چه كسى ستمكارتر است از آن كه بر خدا دروغى سازد، يا گويد به من وحى شده و حال آنكه چيزى بدو وحى نشده است، و آن كس كه گويد: من هم به زودى مانند آنچه خدا فروفرستاده، فرومى‏فرستم». (ترجمه دكتر سيد جلال الدين مجتبوى)

14 - اعراف، 54 :

- ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ «پس از آن بر تخت (قدرت و توانايى خويش) آرميد».
رعد، 2:
- ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ «پس بر تخت (قدرت خود) آرميد».
طه، 5:
- الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى «خداوند بى‏اندازه بخشاينده‏اى است كه بر عرش و تخت (قدرت خويش) آرميد».
سجده، 4:
- ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ «و به عرش و تخت (كه بر همه چيزها احاطه دارد) مسلط و چيره گشت».
فرقان، 59:
- ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ الرَّحْمنُ فَسْئَلْ بِهِ خَبيراً «سپس آن خداى بخشنده بر عرش و تخت (كه آن بر همه موجودات احاطه دارد) مستولى شد (حكم و فرمانش جارى و روان گشت)».
اشكال: از پنج مورد ترجمه ناهمگون فوق، در مورد اول، دوم و سوم كه كلمه «استوى» به «آرميد» ترجمه شده قطعاً غلط، و در مورد چهارم و پنجم كه «استوى» به «مسلط و چيره گشت» و «مستولى شد» ترجمه شده صحيح است.
توضيح: واژه «استوى» هرگاه با «على» بيايد، به معناى «سلطه و استيلا» است نه «آرميدن» كه به معناى «استراحت كردن»، «آرامش يافتن» و «فرونشستن و از شدت افتادن» است. و اگر با «الى» بيايد، به معناى «پرداختن به چيزى» و «قصد كردن» و «توجه نمودن» است. ضمناً «الرحمن» در مورد پنجم مى‏تواند خبر براى مبتداى محذوف يعنى «هو» يا خبر براى «الّذى» در آغاز آيه (الّذى خلق السموات و الارض) باشد، و نيز جايز است كه بدل از ضمير مستتر در «استوى» باشد[4].
بنابراين ترجمه صحيح آيات فوق چنين است:
ترجمه آيات مورد اول، دوم و سوم: «آن گاه بر عرش - مركز فرماندهى جهان - استيلا يافت».
ترجمه آيات مورد چهارم و پنجم: «آن گاه بر عرش - مركز فرماندهى جهان - استيلا يافت، [اوست] آن مهرگستر».

15 - هود، 12:

فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى إِلَيْكَ وَ ضائقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَنْ يَقُولوا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أو جاءَ مَعَهُ مَلَكٌ إِنَّما أَنْتَ نَذيرٌ واللّهُ عَلى كُلِّ شَىْ‏ءٍ وَكيلٌ
«پس شايد تو پاره‏اى از آنچه كه به سوى تو وحى شده و فروفرستاده مى‏شود ترك كننده و واگذارنده باشى و به آن سينه‏ات تنگ مى‏شود از اينكه مى‏گويند: چرا بر او گنج فرستاده نشده يا با وى فرشته‏اى نيامده جز اين نيست كه تو ترساننده‏اى و خداست كه به هر چيزى حافظ و نگهبان است».
اشكال: «لَعَلَّ» در اينجا براى «اشفاق» يعنى ترس از حدوث امر مكروه يا «تلطّف» يعنى مهرورزيدن و نوعى نوازش نمودن است نه «ترجّى» به معناى اميد داشتن. لذا واژه معادل و مناسب آن در چنين مواردى كلمه «مبادا» و يا «نكند» و امثال آن است.
بنابر اين ترجمه صحيح آيه چنين است:
«مبادا تو برخى از آنچه به تو وحى مى‏شود فروگذارى و سينه‏ات از آن تنگ شود كه [كافران] مى‏گويند: چرا گنجى بر او فرو نيامده يا فرشته‏اى با او نيامده؛ جز اين نيست كه تو بيم دهنده‏اى، و خدا بر هر چيز نگهبان است». (ترجمه دكترسيدجلال‏الدين مجتبوى)
يا: مبادا از بيم آنكه بگويند چرا بر او گنجى نازل نمى‏شود، يا فرشته‏اى همراه او نيامده است، برخى از آنچه بر تو وحى شده است فروگذارى و دل تنگ دارى؛ تو فقط هشداردهنده‏اى و خداست كه كارساز هر چيزى است». (ترجمه بهاءالدين خرمشاهى)
يا: «مبادا برخى از آنچه را كه به تو وحى مى‏شود، رها كنى و دلت نسبت به آن تنگ گردد، [از بيم آنكه] گويند: چرا گنجى بر او فرستاده نشده است، يا [چرا] فرشته‏اى با او نيامده است؟ تو فقط هشداردهنده‏اى و خداوند بر همه چيز نگهبان است». (ترجمه مسعودانصارى)
در ترجمه آيت اللّه مكارم شيرازى - بى‏توجّه به استعمال «لَعَلَّ» براى «اشفاق» و «تلطف» آيه فوق اين گونه ترجمه شده است:
«شايد (ابلاغ) بعض آياتى را كه به تو وحى مى‏شود (به خاطر عدم پذيرش آنها) ترك كنى (و به تأخير اندازى)، و سينه‏ات از اين جهت تنگ (و ناراحت شود) كه مى‏گويند چرا گنجى بر او نازل نشده و يا فرشته‏اى همراه او نيامده است؟ (ابلاغ كن و نگران و ناراحت مباش چرا كه) تو فقط بيم‏دهنده‏اى، و خداوند، نگاهبان و ناظر بر همه چيز است (و به حساب آنان مى‏رسد)».
اشكال اين ترجمه و ترجمه فيض الاسلام اين است كه با اين گونه ترجمه كردن، عصمت پيامبر اسلام (ص) به نوعى زير سؤال مى‏رود، و به خواننده چنين القا مى‏شود كه پيامبر(ص) وحى الهى را كه مأمور ابلاغ آن است چه بسا در مواردى ترك و يا به تأخير مى‏انداخته است! نامناسب‏تر از اين ترجمه، ترجمه و توجيه حجة الاسلام محسن قرائتى است كه در تفسير نور ذيل آيه فوق نوشته است:
«پيامبر روى ملاحظاتى - بلكه براى مصلحت! - ابلاغ آيات را به تأخير مى‏انداخت و ممكن است ترك بيان وحى تنها نسبت به برخى از افراد لجوج بوده كه پيامبر از هدايت آنان مأيوس بوده است»!
به هرحال، نادرستى چنين ترجمه و توجيهى چنان روشن است كه نيازى به توضيح ندارد. اما اگر «لَعَلَّ» را به معناى «مباد»، «مبادا» و «نكند» بگيريم چنين اشكالى پيش نخواهد آمد، زيرا چنين تعابيرى گوياى اين حقيقت است كه: تو اى پيامبر! مستظهر به پشتيبانى ما هستى و مردم بدانند كه ناسازگاريها تو را از ارائه وحى باز نمى‏دارد. در واقع اين آيه به نوعى تقويت كننده روحيه رسول خدا(ص) در مقابل فشارها و جوسازيهاى زمان اوست، و به مردم اطمينان مى‏دهد كه پيامبر اكرم(ص) در هيچ شرايطى دست از تبليغ دين الهى بر نمى‏دارد و هشدارهايش را به تأخير نمى‏اندازد، زيرا او «نذير» و هشداردهنده‏اى است كه فقط خدا را كارساز مى‏داند و بس. بنابراين، دادنِ چنين هشدارى به رسول خدا، در واقع مطمئن ساختن مردم به اين نكته است كه او در هيچ شرايطى ابلاغ وحى را ترك نخواهد كرد.

16 - انبياء، 95:

وَ حَرامٌ عَلى قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُون
«و حرام و نارواست (ممتنع است و نمى‏شود) اهل و مردم شهر و دهى را كه آنان را (بعذاب و شكنجه) هلاك و تباه ساختيم (در زمان رجعت و بازگشت برخى از مردگان پس از ظهور و آشكارشدن حضرت قائم آل محمد عجّل الله تعالى فرجه بدنيا) باز گردند (بلكه رجوع و بازگشت ايشان در قيامت خواهد بود)».
اشكال: در اين ترجمه «لا يرجعون» به صورت «يرجعون» يعنى با حذف حرف لاى نفى ترجمه شده است. قابل ذكر است كه در اين آيه كلمه «حرام» خبر مقدم، و «أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُون»، مؤوّل به تأويل مصدر، مبتداى مؤخر است؛ اى عَدَمُ رُجُوعِهِمْ إِلىَ الآخِرَةِ مُمْتَنِعٌ. به عبارت ديگر: اى ممتنع عليهم انهم لا يرجعون الى الآخرة. و اين از قبيل نفى در نفى است، يعنى محال است كه آنها در قيامت بازگشت نكنند، بلكه حتماً بازگشت مى‏كنند.
بنابراين ترجمه صحيح آيه چنين است: «و بر مردم شهرى كه هلاكش كرده‏ايم حرام (يعنى غيرممكن و محال) است كه (در قيامت) بازنگردند (بلكه حتماً بازمى‏گردند)».

17 - شعراء، 227 :

...وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ماظُلِمُوا...
«و نصرت و يارى يافته‏اند پس از آنكه (از كفّار) ستمديده شده بودند».
اشكال: «انتصار» به معنى «انتقام گرفتن» است نه «نصرت يافتن».
بنابراين ترجمه صحيح آيه چنين است:
«و پس از آنكه ستم ديدند، انتقام گرفتند».

18 - ص، 32:

وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُليمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوّابٌ. اِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالعَشِىِّ الصّافِناتُ الْجِيادُ. فقالَ إِنّى أَحْبَبْتُ حُبَّ الخَيرِ عَنْ ذِكْرِ رَبّى حَتّى تَوارَتْ بِالحجاب. ردّوها عَلَىَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بالسّوقِ وَالأَعناقِ
«و بداود سليمان را بخشيديم، نيكو بنده‏اى است كه البته او بخداى تعالى رجوع كننده بود. يادآور هنگامى را كه آخر روز بود (و لشكر سليمان) اسبهاى تندرو را كه بر سه پا مى‏ايستادند، بسليمان نمودند (و سليمان بآن اسبها نگاه مى‏كرد و از نيكويى آنها تعجّب مى‏نمود تا اينكه وقت نماز عصر گذشت) پس سليمان گفت: البته من (اين) اسبها را دوست دارم دوست داشتنى كه از روى امر و فرمان پروردگار من است. اسبها را باو نمودند تا اينكه خورشيد پوشيده شد و بپرده غروب پنهان گرديد. سليمان بفرشتگان گفت: خورشيد را به من بازگردانيد (تا نماز عصر را بخوانم) پس (چون فرشتگان خورشيد را بازگردانيدند) سليمان و لشكرش (برخاسته) شروع كردند (بوضوء گرفتن و پاكيزه نمودن خود را براى نماز باينكه) آب بر ميان پشت پاها و زانوها و گردنها ماليدند (زيرا وضو در دين و آئين سليمان چنين بوده)».
اشكال: اولاً ترجمه «عَنْ ذِكْرِ رَبّى» به «از روى امر و فرمان پروردگار من» صحيح نيست، زيرا «ذكر» به معناى «ياد» است نه امر و فرمان. و ضمناً اينكه در شمارى از ترجمه‏ها جمله «إِنّى أَحْبَبْتُ حُبَّ الخَيرِ عَنْ ذِكْرِ رَبّى» را به «من واقعاً دوستى اسبان را بر ياد پروردگارم ترجيح دادم.» ترجمه كرده‏اند (ترجمه فولادوند، مجتبوى، آيتى و امامى و...) كه صحيح نيست؛ زيرا «أَحْبَبْتُ» از مصدر «اِحباب» به معناى «دوست داشتن» است نه «ترجيح دادن» و «برگزيدن». چون آنچه معادل ترجيح دادن و برگزيدن است، «استحباب + على» است، مانند: «إِستَحَبّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى = كورى را بر هدايت يافتن ترجيح دادند.» در صورتى كه اينجا «أَحْبَبْتُ + عن» آمده است.
ثانياً در اين آيات نامى از «شمس = خورشيد» به ميان نيامده كه در ترجمه آمده است.
ثالثاً ضمير مستتر در «تَوارَتْ بِالحِجابِ» به «الصّافناتُ الجيادُ = اسبان تندرو» برمى‏گردد كه در سياق آيه ذكر گرديده، نه به «شمس» كه هيچ نامى از آن به ميان نيامده است.
رابعاً ضمير «هاء» در «رُدُّوها» به «الصّافناتُ الجيادُ» كه همان اسبان تيزتك باشند برمى‏گردد، نه به «شمس» كه در سياق آيه خبرى از آن نيست. يعنى سليمان به افراد زيردستش گفت: اسبها را برمن بازگردانيد تا بار ديگر به تماشاى آنها بپردازم، نه اينكه به فرشتگان - كه در متن آيه هيچ سخنى از آنها نيست - گفته باشد كه خورشيد را با آن عظمتش بر او برگردانند، كه نه ممكن بوده و نه مفيد فايده. و از طرفى، آنچه كه قرآن گوياى آن است، ولايت سليمان بر جنّ و انس و وحوش و طيور زمانش بوده نه فرشتگان. به نظر مى‏آيد كه چنين فرشتگان آفتابگردانى كه آفتاب را به فرمان سليمان جابه‏جا مى‏كرده‏اند تنها مخلوق ذهن اسطوره‏سازانى است كه با تخيّلات واهى خويش اسرائيليات را ساخته و پرداخته‏اند و دامنه اين گونه اساطير را وارد تفسير قرآن نموده‏اند.
خامساً معناى «فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَالاَعْناقِ» اين است كه سليمان به سودن پاى و گردن اسبان آغازيد، يعنى از روى نوازش، دستى به سر تا پايشان كشيد؛ نه اينكه مراد از آن وضو گرفتن كذائى باشد كه مترجم از روايات اسرائيليات تصور كرده‏اند[5]. براى اطلاع بيشتر مى‏توان به تفاسير بزرگ به ويژه تفسير گرانسنگ الميزان، ج 17، صفحه 203 و 204 و نيز تفسير نمونه، جلد 19، صفحه 270 تا 277 مراجعه كرد.
به هرحال ترجمه صحيح اين آيات چنين است:
«ما به داود سليمان را بخشيديم؛ نيكو بنده‏اى بود. راستى كه بازگردنده [به سوى خدا] بود. آن گاه كه در شامگاه، اسبان بر سه پاى ايستنده تيزتك را بر او عرضه داشتند. پس گفت: من اين اسبها را به ياد پروردگارم دوست دارم [زيرا در جهاد در راه خدا از آنها استفاده مى‏كنم، او همچنان محو تماشاى آنها بود] تا از ديدگانش پنهان شدند. [او گفت:] آنها را بر من بازگردانيد. پس به سودن ساق [پاى] و گردنها[ى آنها] پرداخت».

19 - واقعه، 75:

فَلا أُقسِمُ بِمَواقِعِ النُّجومِ
«پس بفرورفتن ستارگان (در مغربها و جاهائيكه از ديدن ما پنهان مى‏شوند) سوگند ياد مى‏كنم. (در ميان فصحاء متعارف است فعل قسم را با كلمه «لا» بيان مى‏كنند، پس معنى «لا اقسم» «سوگند ياد نمى‏كنم نيست، بلكه معنى آن سوگند ياد مى‏نمايم است. چنانكه از آيه پس از آن دانسته مى‏شود».
اشكال: مرحوم فيض الاسلام نيز همچون بسيارى از مترجمان و مفسران «لا» ى نفى را در اين آيه و ديگر آيات از قبيل: حاقه / 38، معارج/ 40، تكوير / 15 و بلد / 90 ناديده گرفته‏اند و به جاى «سوگند نمى‏خورم» كه معادل «لا اُقْسِمُ» است، «سوگند مى‏خورم» آورده‏اند! در صورتى كه «لا» دقيقاً معناى نفى مى‏دهد. البته در اين گونه موارد مفهوم «لا اُقْسِمُ» درست به «اُقْسِمُ» برگشت مى‏كند، يعنى تأكيد بيشتر در قسم را مى‏رساند. مثلاً در فارسى نيز چنين است: «سوگند به جان شما نمى‏خورم.» كه تلويح به سوگند است و حتى مؤثرتر از سوگند خوردن واقعى. بعضى گفته‏اند «لا» در اينجا زايده است، ولى بر فرض صحت چنين قولى، مراد آنان اين است كه در اين گونه موارد «لا» سوگند را در قالب نفى آن، كه ساختار زبانىِ عرب و حتى عجم است، تحكيم مى‏بخشد؛ نه اينكه «لا» را در ترجمه ساقط كنيم و آن را زايد تلقى نماييم! واقعاً اگر چنين باشد در آيه نمى‏بايست «لا» ذكر مى‏شد، و حال كه ذكر گرديده است، پس ترجمه معادل آن هم ضرورت پيدا مى‏كند؛ و حذف آن به معناى بى اعتنايى به كلام خالق و ويرايش دلخواهانه مخلوق از كلام او تلقى مى‏شود. كسانى كه تعبير «زايد» در كلام اديبان را به معناى «ناديده گرفتن و دورانداختن آن» پنداشته‏اند، نكته اصلى را درنيافته‏اند. عجيب اين است كه بعضى همچون مرحوم فيض الاسلام آيه وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظيمٌ (واقعه / 76) را كه به دنبال آيه فوق است دليل بر اين گرفته‏اند كه در ترجمه، «لا»ى لا اقسم را لحاظ نكنيم! در صورتى كه اين آيه ساختار لفظى و معنوى آيه پيشين خود را با تمام و كمال حفظ مى‏كند و بر آن تأكيد مى‏ورزد. يعنى اينكه «پس سوگند نمى‏خورم به جايگاه ستارگان». خودِ اين قطعاً سوگندِ بسيار بزرگى است.» (دقت كنيد)
و اما اينكه بعضى مترجمان گفته‏اند: در جاهاى ديگر قرآن از قبيل: نجم / 1، شمس / 7، مريم / 68، مدّثّر / 33، تكوير / 17، فجر / 2و4، ليل / 1 و تين / 3 سوگندهايى بدون «لا» ذكر گرديده و در مواردى هم كه با «لا» آمده، «لا» را بايد ناديده گرفت، در جواب مى‏گوييم: «هر سخن جايى و هر نكته مقامى دارد.» اين دليل نيز خلاف مدعاى آنها را اثبات مى‏كند، زيرا نيامدن «لا» در آنجا حكمتى داشته، و آمدن «لا» در ديگر موارد حكمتى ديگر. و اگر دورانداختنى بود، خداى حكيم آن را نمى‏آورد و مثل ديگر موارد قرار مى‏داد. استشهاد به شعر عرب هم در اين موارد كارى از پيش نمى‏برد، زيرا عربها در اين گونه موارد در اشعارشان همان را مى‏گويند كه عجمها مى‏گويند: «نه به خدا سوگند!»، «سوگند به جان شما نمى‏خورم!» و امثال آن، كه در زبانهاى مختلف فراوان است. هر توجيهى براى اين مثالهاى عجمى داشته باشيم، همان را در اشعار عرب نيز مى‏گوييم.
بنابراين ترجمه صحيح و دقيق آيه شريفه چنين است:
«سوگند به جايگاه ستارگان نخورم».
يا: «سوگند به فرودگاه اختران نخورم.» (ترجمه دكتر ابوالقاسم امامى، ويرايش دوم).
اين بود سيرى كنجكاوانه در ترجمه و تفسير قرآن عظيم به قلم مرحوم حجة الاسلام و المسلمين حاج سيد علينقى فيض الاسلام رحمت الله عليه. اميد است مورد استفاده شيفتگان مكتب قرآن، به ويژه قرآن‏پژوهان كشور اسلامى ايران عزيزمان واقع شود؛ و دست اندركاران آثار آن مرحوم، ميراث ماندگار آن مترجم با فضل و فضيلت را به صورتى مطلوب از جهت شكل و محتوا، همراه با ويرايش كامل عرضه بدارند.

پی نوشت ها:

[1]. مطلب مترجم را آن گونه كه خود او آورده، بدون ويرايش ذكر كرده‏ام. فقط علامت ص و (ع) را به جاى اصل طولانى آنها قرار داده‏ام.
[2]. تأويل، به مصداق يا مصلحت و يا حكمت امر و نهى و تهديد گفته مى‏شود. مثلاً مراد از «يا أَبَتِ هذا تَأويلُ رُؤياىَ» يوسف / 100 مصداق عينى رؤياى يوسف است، يا مراد از نَبِّئْنا بِتَأويله» (يوسف / 36) و «إِلاّ نَبَّأْ تُكُما بِتَأويلِهِ» يوسف / 37 باز مصداق و تعبير خواب و رؤياست. و در آيه «ذلِكَ تَأويلُ مالَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْرا (كهف / 82) مصلحت و حكمت مراد است، و همچنين اين آيه: «سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَيْهِ صَبْرا» (كهف / 78) و: «هَلْ يَنْظُرُون إِلاَّ تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِى تَأْوِيلُهُ (اعراف / 53) كه منظور فرا رسيدن مصداق عينى و حقيقى روز جزاست. و نيز در «بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ (يونس / 39) كافران، چون واقعيت و مصداق عينى روز قيامت را نديده‏اند، آن را تكذيب كردند.
[3]. جامع المقدمات، ج1، ص71، با تحقيق مرحوم مدرّس افغانى، چاپ هجرت، قم.
[4]. محمود صافى: الجدول فى اعراب القرآن و صرفه و بيانه، دارالرشيد، دمشق ـ بيروت، چاپ سوم 1416 ه / 1995 م، ج 10، ص 35.
[5]. واقعاً وضويى كه در آن به جاى شستن صورت و دستها، به ماليدن آب! بر پشت پاها و زانوها و گردنها بسنده شود، خنده‏دار است. سازندگان چنين احكامى چه چيزى را مى‏خواسته‏اند نتيجه بگيرند؟!

مقالات مشابه